ای مهربان؛
وقتی خورشید به پیشواز شب می رود و کوچه از صدای پای آخرین پای عابر تهی می شود؛
با کوله باری از غم و درد می روم؛
و تو را با تمام خاطرات دیرین، میان کوچه های ساکت شهر تنها می گذارم.
گریه مکن! ای وارث شکوفایی باران،
من باید بروم، تا با غم غریبی خویش،
غم غربت را از جداره ی دل عاشقان بزدایم
اما بدان! نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو ام
|